آرمینآرمین، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

آرام جان

امید

 امروز صبح برات فال حاقظ گرفتم خوب اومد  مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو                      یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو  گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید                گفت با این همه از سابقه نومید مشو گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک                    از چراغ تو به خورشید رسد صد پرتو تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار&nbs...
30 شهريور 1390

خانه جدید...

سلام به مامانی من ،به عمرم ،جونم ،نفسم، زندگیم ،امیدم ،هستیم و... مامانی بالاخره ما به خونه جدید رفتیم نمی دونی که من چقد خوشحالم.هم برای اینکه دوران مستاجری تمام شد وهم برای اینکه خونمون خیلی قشنگه ومکانش خیلی خوبه ودید منظر خوبی داره دیروز بابایی کارش تو گلخونه طول کشید وزنگ زد که دیر میاد ولی ما دیگه معطل این نبودیم که بابایی بیاد با هم رفتیم پارک و کلی خوش گذشت اخه یک پارک محله ای نزدیک خونمونه ... توی پارک با دو تا دختر که حدودا ٤الی ٥ سال بزرگتر از تو بودن دوست شده بودی وپارک رو روی سرت گذاشته بودین حدودیک ساعت وچند دقیقه از اومدنمون گذشته بود که گفتم آرمین بیا بریم گفتی نیام (نمی ام)گفتم مامانی ...سرت را کج کردی واز اون...
30 شهريور 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرام جان می باشد